داستان حضرت موسی (ع) و حضرت خضر نبی (ع) در کدام سوره امده است
در کدام سوره داستان حضرت موسی (ع) و حضرت خضر نبی (ع) امده
,سوره ای داستان حضرت موسی (ع) و حضرت خضر نبی (ع) چیست؟,چه سوره ای داستان حضرت موسی (ع) و حضرت خضر نبی (ع) امده است,
نام سوره داستان حضرت موسی (ع) و حضرت خضر نبی (ع) امده است
یکی از داستانهای زندگی موسی (ع)ـ داستان شیرین او با حضرت خضر (ع) است که در سوره کهف آمده است،
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شده و به هلاکت رسیدند، بنیاسرائیل به رهبری حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ پس از سالها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبری به دست موسی ـ علیهالسلام ـ افتاد.
او در یک اجتماع بسیار بزرگ (که میتوان آن را به عنوان جشن پیروزی نامید) در حضور بنیاسرائیل سخنرانی کرد، مجلس بسیار باشکوه بود، ناگاه یک نفر از موسی ـ علیهالسلام ـ پرسید: «آیا کسی را میشناسی که نسبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟»
موسی ـ علیهالسلام ـ در پاسخ گفت: نه.
مطابق بعضی از روایات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقیم خدا با موسی ـ علیهالسلام ـ، موسی در ذهن خود به خودش گفت: «خداوند هیچکس را عالمتر از من نیافریده است.» در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی کرد موسی را دریاب که در وادی هلاکت افتاده است. (یعنی براثر حالتی شبیه خودخواهی، در سراشیبی نزول از مقامات عالیه معنوی قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئیل به سراغ موسی آمد...)
خداوند هماندم به موسی ـ علیهالسلام ـ وحی کرد: آری داناتر از تو عبد و بنده ما خضر ـ علیهالسلام ـ است، او اکنون در تنگه دو دریا، (به گفته اکثر مفسّران، منظور از این تنگه دو دریا، محل اتّصال خلیج عقبه با خلیج سوئز است.) در کنار سنگی عظیم است.
موسی ـ علیهالسلام ـ عرض کرد: «چگونه به حضور او نایل شوم؟»
خداوند فرمود: «یک عدد ماهی بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوی آن تنگه دو دریا برو، در هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجا است.»
موسی ـ علیهالسلام ـ که دانشدوست بود، گفت: من دست از جستجو برنمیدارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم، هرچند مدّت طولانی به راه خود ادامه دهم.
موسی دوست و همسفری برای خود انتخاب کرد که همان مرد رشید و شجاع و با ایمان بنیاسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسی یک عدد ماهی در میان زنبیل نهاد و اندکی زاد و توشه راه برداشت و همراه یوشع به سوی تنگه دو دریا حرکت کردند. هنگامی که به آنجا رسیدند در کنار صخرهای اندکی استراحت کردند، در همانجا موسی و یوشع، ماهیای را به همراه داشتند، فراموش کردند. بعد معلوم شد که ماهی براثر رسیدن قطرات آب بهطور معجزهآسایی خود را در همان تنگه به دریا افکنده و ناپدید شده است.
موسی و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنها گردید، در این هنگام موسی ـ علیهالسلام ـ به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آوردهاند، به یوشع گفت: «غذای ما را بیاور که از این سفر سخت خسته شدهایم.»
یوشع گفت: آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، من در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را بازگو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود، و ماهی راهش را به طرز شگفتانگیز در دریا پیش گرفت و ناپدید شد.
و از آنجا که این موضوع به صورت نشانهای برای موسی ـ علیهالسلام ـ در رابطه با پیدا کردن عالِم، بیان شده بود موسی ـ علیهالسلام ـ مطلب را دریافت و گفت: این همان چیزی است که ما میخواستیم و به دنبال آن میگشتیم. در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالِم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ را در آنجا دیدند. در حدیثی از پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ نقل شده فرمود: هنگامی که موسی ـ علیهالسلام ـ با خضر ـ علیهالسلام ـ در کنار دریا ملاقات کرد، پرندهای در برابر آن دو ظاهر شد، قطرهای آب دریا با منقارش برداشت، خضر به موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا میدانی این پرنده چه میگوید؟ موسی گفت: چه میگوید؟
خضر گفت: میگوید «وَ رَبِّ السَّماواتِ و الاَرضِ وَ رَبِّ الْبَحْرِ ما عِلْمُکُما مِنْ عِلْمِ اللهِ اِلّا قَدْرَ ما اَخَذْتُ بِمِنْقارِی مِنْ هذَا الْبَحْرِ؛ و سوگند به پروردگار آسمانها و زمین و پروردگار دریا، دانش شما دو نفر (موسی و خضر) در مقایسه با علم خدا نیست مگر به اندازه آنچه از آب در منقارم گرفتهام نسبت به این دریا» [۲]
و در روایت دیگر آمده: «این پرنده کوچکتر از گنجشک بود و از نوع پرستو بود و گفت: «علم شما در مقابل علم محمّد و آل محمّد ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ به اندازه مقدار آبی است که به منقار گرفتهام نسبت به دریا.» [۳]
پس از احوالپرسی، موسی ـ علیهالسلام ـ به او گفت:
«آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟»
خضر: تو هرگز نمیغتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی، و چگونه میتوانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟
موسی به خضر گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.
خضر: پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.
موسی ـ علیهالسلام ـ مجدّداً این تعهّد را داد که با صبر و تحمّل همراه استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر ـ علیهالسلام ـ به راه افتاد
موسی و یوشع و خضر ـ علیهالسلام ـ با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، خضر ـ علیهالسلام ـ برخاست و گوشهای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود.
موسی ـ علیهالسلام ـ وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران میشد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟»
حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا نگفتم که تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی؟!»
موسی گفت: مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.
از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه خضر ـ علیهالسلام ـ کودکی را دید که همراه خردسالان بازی میکرد، خضر به سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت.
موسی ـ علیهالسلام ـ با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا انسان پاک را بیآنکه قتلی کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی.» حتّی موسی ـ علیهالسلام ـ بر اثر شدّت ناراحتی به خضر ـ علیهالسلام ـ حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟
خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟
موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود.
از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریهای به نام ناصره رسیدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر ـ علیهالسلام ـ به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود. خضر ـ علیهالسلام ـ مشغول تعمیر شد.
حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ راز سه حادثه شگفتانگیز فوق را برای موسی ـ علیهالسلام ـ چنین توضیح داد:
اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند، و من خواستم آن را معیوب کنم و به این وسیله آن کشتی را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا که پشت سرشان پادشاه ستمگری بود که هر کشتی سالمی را به زور میگرفت. معیوب کردن من، برای نگهداری کشتی برای صاحبانش بود.
و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد، از این رو خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی پاکسرشت و با محبّت به آن دو بدهد. کارهای خضر ـ علیهالسلام ـ به خصوص کشتن نوجوان گرچه ظاهری بسیار زننده داشت، ولی باید توجّه داشت که فرق است بین نظام تشریع و تکوین ، خداوند حاکم بر هر دو نظام است، در این صورت هیچ مانعی ندارد که خداوند گروهی مانند موسی ـ علیهالسلام ـ را مأمور اجرای نظام تشریع کند، و گروهی یا شخصی (مانند خضر) را مأمور اجرای نظام تکوین، از نظر نظام تکوین، هیچ مانعی ندارد که خداوند حتّی کودک نابالغی را دچار حادثهای کند که جان بسپارد، چرا که وجودش ممکن است در آینده موجب خطرهای عظیم گردد، مانند اینکه پزشک دست یا پای کسی را قطع میکند تا میکرب سرطان از آن به سایر اعضاء سرایت ننماید.
کارهای حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ در ماجرای فوق در محدوده نظام تکوین بوده، ولی حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ مأمور کارها در محدوده تشریع بود، از این رو مقام موسی ـ علیهالسلام ـ در این راستا از حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ بالاتر بود، اگرچه در محدوده نظام تکوین، مقام خضر ـ علیهالسلام ـ بالاتر بود.
از سوی دیگر این کار خضر ـ علیهالسلام ـ از نشانههای رحمت الهی و پاداش او به پدر و مادر با ایمان بود، خضر به دستور خدا آن کودک کافر را ـ که اگر میماند موجب کفر و انحراف پدر و مادر میشد، کشت، ولی به جای آن کودک، خداوند دختری به آن پدر و مادر مرحمت فرمود، که کانون ایمان و تقوا بود و به فرموده امام صادق ـ علیهالسلام ـ از نسل او هفتاد پیامبر، به وجود آمد.
و امّا آن دیوار از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، گنجی متعلّق به آن یتیمان در زیر دیوار وجد داشت، و پدرشان مرد صالحی بود، و پروردگار تو میخواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند. این رحمتی از پروردگار تو بود، من آن کارها را انجام دادم تا زیر دیوار محفوظ بماند و آن گنج خارج نشود و به دست بیگانه نیفتد، من این کارها را خودسرانه انجام ندادم. این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها تحمّل کنی.
موسی ـ علیهالسلام ـ از توضیحات حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ قانع شد.
هنگام جدایی خضر ـ علیهالسلام ـ از موسی ـ علیهالسلام ـ، موسی به او گفت: مرا سفارش و موعظه کن، خضر مطالبی فرمود از جمله گفت: «از سه چیز بپرهیز و دوری کن: ۱. لجاجت ۲. و از راه رفتن بیهدف و بدون نیاز ۳. و از خنده بدون تعجّب، خطاهایت را بیاد بیاور و از تجسّس در خطاهای مردم پرهیز کن.»
از حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ نقل شده آن گنجی که زیر دیوار مخفی بود، لوح طلایی بود که در آن چنین نوشته شده بود:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبْتُ لِمَنْ اَیقَنَ بِالمَوْتِ کَیفَ یفْرَحُ، عَجِبْتُ لِمَنْ اَیقَنَ بِالْقَدَرِ کَیفَ یحْزَنُ؟ و عَجِبْتُ لِمَنْ رأی الدُّنیا و تَقَلُّبَها بِاَهْلِها کیفَ یرْکَنُ اِلَیها، و ینْبَغِی لِمَنْ غَفَلَ عَنِ اللهِ اَلّا یتَّهَمَ اللهُ تَبارَکَ و تَعالی فی قَضائِهِ و لا یسْتَبْطِئَهُ فِی رِزْقِهِ؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ـ تعجّب میکنم برای کسی که یقین به مرگ دارد چگونه شادی مستانه میکند؟ تعجّب میکنم برای کسی که یقین به قضا و قدر الهی دارد، چگونه اندوهگین میشود، تعجّب میکنم برای کسی که دنیا و دگرگونیهای آن را با اهلش مینگرد، چگونه بر آن اعتماد میکند؟ و سزاوار است آن کسی که از خداوند غافل میگردد، خداوند متعال را در قضاوتش متّهم نکند، و در رزق و روزی رساندن او را به کندی و تأخیر یاد ننماید.»